نامه هایی ک نمی رسند

از من ب خودم هزارها فرسنگ است

نامه هایی ک نمی رسند

از من ب خودم هزارها فرسنگ است

اگر بگم فراموشی رو ب یادآوری ترجیح میدم، دروغ گفتم

همیشه تا جایی ک تونستم حرف رو باد هوا حساب کردم، ناراحت کننده ها رو با تکنیک ی گوش در، ی گوش دروازه فیتیله پیچ کردم اغلب.. ولی خب ی جاهایی هیچ تکنیکی کمک نمیکنه ن چون اون حرف خیلی بد زخم زده، چون از کسی شنیدم ک انتظارش رو نداشتم..

همیشه این انتظار ما از آدماست ک باعث درد و رنجمون میشه.. انتظار نداشتم اینو بگه، انتظار نداشتم اون کارو انجام بده، انتظار نداشتم اونجا بره و...

وای ب وقتی ک بخوام ی خاطره تلخ/ شیرین رو ب زور فراموش کنم.. ی جنگ را می افته با تصویری ک هی پر رنگ تر میشه..


در مورد من موزیک خیلی کمک کننده س، در بیشتر موارد مثل ژله بعد غذا میمونه.. لم میدم ی گوشه و چیزی ک دوست دارم رو پلی میکنم و هنسفری رو تا ته فشار میدم تو گوشم و صدای موزیک میره بالا و بالاتر.. دستشو میگیرم و باهاش  از فضای خونه پرواز میکنم 

گاهی میشینم ب دیدن ی فیلم کمدی، از اونایی ک حرفی برای گفتن ندارن و چیزی برای یاددادن.. ک لازم نیست تمرکز کنی روی شخصیت ها/ دیالوگ ها/ لوکیشن ها/ رنگ ها

ساخته شدن بری سینما، ی دو ساعتی پرونده کل دنیا و آدماش رو ببندی 

وقتی میای بیرون از سردی هوا خودتو جمع کنی توی کاپشنت و ی لبخند گنده تحویل بدی ب هر کی از کنارت رد میشه 

ی وقتایی ماشین رو برمیدارم و بی هدف خیابونارو بالا پایین میکنم 

شرق رو میدوزم ب غرب و از شمال سرازیر میشم ب جنوب 

تا یادم بره کجا بود خونه 


بعضی ضربه ها ولی پاک نمیشن، همه ش جلوی چشمتن، همه ش از خودت می پرسی چرا؟ چی گفتم مگه؟ چیکار کردم مگه؟ چی کم/زیاد بود؟ 

بعد هر چی بیشتر فک میکنی، بیشتر مخت تعطیل میشه 

یهو ب خودت میای میبینی چن ساعت گذشته، نشستی رو لبه نیمکت پارک و زل زدی  ب خیابون و آدماش 

آدما سرگرمیای جالبین 

کلی چیز میشه کشف کرد توشون

آب/سراب/ مرداب/ گنداب


بعدنوشت: در مواردی آشپزی کمکم میکنه.. اینکه ی سری چیزای بی مزه رو ترکیب میکنم و ته ش ی چیزی خلق میشه 

حس زنده بودن بهم میده

آشپزی واقعن ی هنره و من هنرمند خوبیم 


پ.ن: باز اگر چیزی ب ذهنم برسه بهش اضافه میکنم سر فرصت


نظرات 5 + ارسال نظر
رهگذر سه‌شنبه 28 بهمن 1399 ساعت 21:59

کلا آدم آرومی هستی آشپزی می کنی من برعکس خیلی ناراحت باشم ترجیح می دم با یکی برم رستوران اونم فقط جانگ فود بخورم اونم در حد مرگ
البته تو کرونا محروم شدم از این راهکار
یه بار از دست دوستم خیلی ناراحت شدم به جای دعوا همون روز مهمونش کردم یه پیتزایی خودمون رو خفه کردیم در واقع از هر دومون انتقام گرفتم
ولی جدی این کار خیلی حالم رو خوب می کنه

اینم خوبه حیف من معده م قد گنجیشکه
آروم نیستم.. درونگرام، همه چیو جم میکنم بعد یهو فوران میکنم

رضا کیانی سه‌شنبه 28 بهمن 1399 ساعت 18:01

حضرت آدم به این دلیل به اون درخته طمع کرده بود که یکی اومد جلو و گول ش زد....
آدمه دیگه... گول میخوره

آره دیگه.. ولی خب هر کی خربزه میخوره پای لرزشم میشینه..

رضا سه‌شنبه 28 بهمن 1399 ساعت 00:41

ویرگول میمدی باحاله. مثل یجور شبکه اجتناعیه

خوب نفهمیدم راستش

رهگذر دوشنبه 27 بهمن 1399 ساعت 23:17

اعتراف می کنم راهکارهات برام جالب بود راستش من تا حالا از این زاویه به موسیقی و سینما نگاه نکرده بودم من به ندرت موسیقی گوش می دم یا سینما می رم شاید سالی یه بار اون عیدها اونم با خانواده نه تنهایی . برای همین خاطره های سینما رفتن برام خیلی شیرینه سینما رفتن برام مثل شهربازی رفتنه یه زمانی که تعطیلات عید کارت سبکه بوی عید لباس نو کنار خانواده با یه عالمه خوراکی می ری لذتش رو ببری موسیقی هم همین طور شاید چند ماه یه بار وقتی زمان آزاد داشته باشم به خودم یه حال اساسی می دم کارهام جانبی رو می ریزم کنار بعد یه موسیقی که خیلی دوست دارم که مسلما غم انگیز هم نیست گوش می کنم.
اما با اون گوش در و دروازه ات موافقم خواهر یعنی استادشم خیلی خفن. در واقع راهکار بعدی من خیلی با این موضوع پیوند خورده بود. و این نه فقط سمعی بود بلکه بصری هم بود فکر کنم حول و حوش بیست سالگیم بود به این نتیجه رسیدم می شه یه کار بامزه کرد. مثلا یه نفری دائم رو مخت هست یا کارهایی کرده که برات آزاد دهنده بوده می تونی توی ذهنت به مزحک ترین شکل ممکن در بیاری مثلا یه پیر غرو غرو بی دندون و..... بعد به جای این که با دیدن اون یاد خاطرات بد بیافتی تو دلت بهش می خندی و از این که این بلا رو سرش آوردی کلی قند تو دلت آب می شه من الان هم وقتی به اون زمان فکر می کنم از تصویرهایی که برای بعضی از آدم ها ساخته بودم قند تو دلم آب می شه اما این راه کار مثل قرص مسکن بود یعنی فقط همون موقع حالت رو خوب می کرد وقتی دست از تخیلت برمی داشتی دردت هم برمی گشت. مثل قرص مسکن تا می خوری خوبی یکمی که گذشت درد برمی گرده در واقع این کار درمان نبود پس فایده ای هم نداشت. فقط همون زمان حالت رو خوب می کرد بعد همون آش و همون کاسه برای همین بعد از یه مدت این راهکار رو کنار گذاشتم رفتم سراغ راه کاری که برام یه حال خوش ماندگار باشه نه یه حال خوش زودگذر. بعدی رو فردا می گم حالا نوبت تو شد دوباره
راستی خواهر درباره انتظاری که از بعضی آدم ها داریم باید بگم این مشکل ما هست نه مشکل اون ها وقتی می گن آدم یعنی یه موجود جایز الخطا تو نگاه کن از اولین آدم گرفته تا عصر حاضر جز 14 معصوم کی خطا نکرده کی اشتباه نرفته حضرت آدم تو بهشت همه چیز داشت چرا باید به درخت ممنوعه طمع کنه چون این تو ذات آدمهاست اگه کسی به گناه در هر شکل طمع نکنه و سراغش نره که اصلا آدم نیست خود یوسف پیامبر می گه من طمع کردم خدا بهم کمک کرد دیگه بقیه چی بگن
یه بار پدرم پشت سرم یه حرفی زد که وقتی فهمیدم سوختم جدای از این که خودم رو بیگناه می دونستم از پدرم انتظار نداشتم پشت سرم این حرف رو بزنه انتظار داشتم حتی اگه گناه از من بود هم پشتم می ایستاد و می گفت آره خطا کرده اما من پشتشم نه که به طرف بگه اگه با فلانی مشکل داری خودت برو بزن تو دهنش ........
قلبم دوباره گرفت وقتی گفتم این رو . بگذریم خیلی خودم رو اذیت کردم بعد با خودم کنار اومدم که آخه چرا انتظار داری همه معصوم باشن مگه خودت معصوم هستی مگه تا حالا صد بار کاری نکردی که عزیزانت رو برنجونی خوب درسته گناه هست ولی گناه مال آدم هست مال حیوان و فرشته که نیست مال آدمه و ما داریم با آدم ها زندگی می کنیم نه با فرشته ها ما همه آدمیم خدا هم می دونه برای همین راه بازگشت گذاشته اگه به خطاهای خودمون فکر کنیم راحت تر می تونیم ببخشیم چون همه از یه جنسیم همه آدمیم

سینماها باز شد، تنهایی هم برو.. ی در جدید باز میشه تو ذهنت ( البته ی فیلم درس درمون ها)
منم نگفتم انتظار داشتن ما مشکل بقیه ست.. ولی خب زندگی اجتماعی، هر قدرم ک کوچیک باشه اون جامعه، این انتظارهارو ب وجود میاره خب..
در مورد بخشش هم اتفاقن خیلی زود و سریع میبخشم، ب قول ی بنده خدایی الکی خر میشم.. دلیلش هم اینه ک هیچوقت دیگران رو مقصر نمیدونم.. همیشه برمیگردونم همه چیز رو ب خودم و کلن تو بخشیدن خودم آدم توانایی نیستم.. ی جورایی مازوخیستم متاسفانه.. ساعت ها میشینم خودم رو میذارم زیر ذره بین، آفتاب رو متمرکز میکنم تو کانون عدسی و انقدر صبر میکنم ک حرارتش جزقاله م کنه..
پ.ن: ی راهکار ب پست اصلی اضافه کردم

رضا دوشنبه 27 بهمن 1399 ساعت 18:12

بهترین راه اینه که تارک دنیا بشی

بخدا...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد