داشتم فک می کردم زندگی اونقدرام بد نیست.. حضور نصفه نیمه مرد.. دوستایی ک میشه وقتی هوا خوبه باهاشون بیرون رفت یا مهمونی دور همی.. یا شریک حرفای خاله زنکیشون شد
داشتم فک میکردم چقد راحت شده برام نبودن/ندیدن آدما.. آدمای هر روزه رو خط نمیزنم ک جاشون بمونه توی صفحه سفید... پاک کن برمیدارم و پاکشون میکنم.. انگار از اول نبودن/نبودم
داشتم فک میکردم انقد ماشین وار زندگی کردنم خوب نیست ها.. ی هو یاد حرفت افتادم ک من زیباترین چیزی هستم ک تا حالا دیدی ( از قول عمو کوین گفتی البت)
ک خوشبختی رو جدیدن حس میکنی.. پس انقدرام ماشین نبودم.. تابع اکسپننشالیِ مورد توجه جنس مخالف بودن با شیبِ تندِ در حال افزایش.. سیب رسیده ی قرمزِ آبدارِ آماده برای گاز زدن.. صفتایی ک پشت هم ردیف میکنی تا خرم کنی..
هر کس زندانی عادات بد خویشتن است*
ی جور خوشحالی زیرپوستیه اینکه جف پا میپرم وسط خوابات.. تلافی میکنم شاید.. ب این زودی نقشامون عوض شد؟
*کافکا
حضور مرد نصفه نیمه![](//www.blogsky.com/images/smileys/112.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/112.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/112.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/112.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/112.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/112.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/112.png)
حضور نصفه نیمه ی مرد![](//www.blogsky.com/images/smileys/109.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/109.png)