نامه هایی ک نمی رسند

از من ب خودم هزارها فرسنگ است

نامه هایی ک نمی رسند

از من ب خودم هزارها فرسنگ است

ما افسرده ایم آشغال، سر ب ما بزن

می دونم باورش سخته

ولی من تا حالا نگشتم دنبال هیشکی!

شاید چون هنوز وقت گشتنم نشده

همه این آدما خودشون منو پیدا کردن

ی جورایی من فقط درو باز گذاشتم ..

هیشکی از داشتن دوست ضرر نمیکنه

البته دوستایی ک فصلی نباشن..



هی میخندم، میخندم یادم میره.. یهو دوباره یادم میوفته

قانون اول زندگی:

مشکلات از بین نمی روند

بلکه از صورتی ب صورت دیگر

یا از شخصی ب شخص دیگر منتقل می شوند.

فک کن تپش مغز بگیری و ضربه قلبی بشی

من با الفبای یونانی حرف میزنم

و تو، زل زده ای ب جسد ریز تکه های ناخن

ک قربانی دندان فکر شده اند..

مطمئن باش می توانم با خط میخی بنویسم " خسته ام" 

و دروغ و راستش را نفهمی 

من، دلواپس همه اینها می شوم

و راه های بازیافتنت را مرور میکنم

و می دانم، ب احتمال غریب ب یقین

کافیست فردا شود..

چشم ک باز کنی نمانده ایم

ما مسافر فرداییم..

Don't Cry

آدم ها کتاب نیستند ک ورقشان بزنی و بخوانی و درک کنی.. 

اگر بگم فراموشی رو ب یادآوری ترجیح میدم، دروغ گفتم

همیشه تا جایی ک تونستم حرف رو باد هوا حساب کردم، ناراحت کننده ها رو با تکنیک ی گوش در، ی گوش دروازه فیتیله پیچ کردم اغلب.. ولی خب ی جاهایی هیچ تکنیکی کمک نمیکنه ن چون اون حرف خیلی بد زخم زده، چون از کسی شنیدم ک انتظارش رو نداشتم..

همیشه این انتظار ما از آدماست ک باعث درد و رنجمون میشه.. انتظار نداشتم اینو بگه، انتظار نداشتم اون کارو انجام بده، انتظار نداشتم اونجا بره و...

وای ب وقتی ک بخوام ی خاطره تلخ/ شیرین رو ب زور فراموش کنم.. ی جنگ را می افته با تصویری ک هی پر رنگ تر میشه..


در مورد من موزیک خیلی کمک کننده س، در بیشتر موارد مثل ژله بعد غذا میمونه.. لم میدم ی گوشه و چیزی ک دوست دارم رو پلی میکنم و هنسفری رو تا ته فشار میدم تو گوشم و صدای موزیک میره بالا و بالاتر.. دستشو میگیرم و باهاش  از فضای خونه پرواز میکنم 

گاهی میشینم ب دیدن ی فیلم کمدی، از اونایی ک حرفی برای گفتن ندارن و چیزی برای یاددادن.. ک لازم نیست تمرکز کنی روی شخصیت ها/ دیالوگ ها/ لوکیشن ها/ رنگ ها

ساخته شدن بری سینما، ی دو ساعتی پرونده کل دنیا و آدماش رو ببندی 

وقتی میای بیرون از سردی هوا خودتو جمع کنی توی کاپشنت و ی لبخند گنده تحویل بدی ب هر کی از کنارت رد میشه 

ی وقتایی ماشین رو برمیدارم و بی هدف خیابونارو بالا پایین میکنم 

شرق رو میدوزم ب غرب و از شمال سرازیر میشم ب جنوب 

تا یادم بره کجا بود خونه 


بعضی ضربه ها ولی پاک نمیشن، همه ش جلوی چشمتن، همه ش از خودت می پرسی چرا؟ چی گفتم مگه؟ چیکار کردم مگه؟ چی کم/زیاد بود؟ 

بعد هر چی بیشتر فک میکنی، بیشتر مخت تعطیل میشه 

یهو ب خودت میای میبینی چن ساعت گذشته، نشستی رو لبه نیمکت پارک و زل زدی  ب خیابون و آدماش 

آدما سرگرمیای جالبین 

کلی چیز میشه کشف کرد توشون

آب/سراب/ مرداب/ گنداب


بعدنوشت: در مواردی آشپزی کمکم میکنه.. اینکه ی سری چیزای بی مزه رو ترکیب میکنم و ته ش ی چیزی خلق میشه 

حس زنده بودن بهم میده

آشپزی واقعن ی هنره و من هنرمند خوبیم 


پ.ن: باز اگر چیزی ب ذهنم برسه بهش اضافه میکنم سر فرصت