نامه هایی ک نمی رسند

از من ب خودم هزارها فرسنگ است

نامه هایی ک نمی رسند

از من ب خودم هزارها فرسنگ است

یهو به خودت میای میبینی دیگه برای خیلی چیزا دیر شده

گاهی حس می کنم 

چرا من؟

واقعن چرا؟

می خواستم دیگه نیام

فک می کردم اینجام شده جز همون جاهایی که قرار بعد ی مدت حذف شن.

شایدم چون نمیشه از ی در نیمه باز دل کند.. نمیدونم

ولی همون حسی ک قبلن منو میکشوندم اینجا

حالا اینجا رو نمیخواد/ غریبه شده باهاش

خسته س این بچه انگار

شاید می خواد ی عمر بخوابه

اگه خط انداخت رو بعضی چیزا.. تو ب سادگی خودت ببخش..

دلش می خواد پاک بشه از همه چیز 

انگار این بچه یا همه چیزرو با هم می خواد یا هیچیش رو نمی خواد.. خیلی خودخواهه چون هم سهم بقیه رو از خودش، خودش تعیین میکنه.. هم سهم خودش از بقیه رو 

ب هر حال فک میکنم اگه این بچه ورودی و خروجی آدم ها رو ب زندگیش کمی تنگ تر کنه، آرامش بیشتری داشته باشه و مجبور نباشه هی سرک بکشه زیر فرش و پشت مبل و جیباشو بگرده ک شاید ی هزار تومنی گیرش بیاد

ب نظرم بعضی آدم ها رو باید تا آخرش با خودت ببری حتا اگر قدیمی و مندرس ب نظر برسن، حداقل ب خاطر اینکه رد خاطره هامونو روی تن و روح و روانشون حک کردیم.. 

let's go somewhere and never come back

دلتنگ ابرهای آن سمت جهانم

نامی نداری که صدایت کنم

فرو می رود تمام روز در استخوانم 

نامی نداری که صدایت کنم

نامی ندارم که صدایم کنی..